top of page

من،‭ ‬منصور‭ ‬و‭ ‬آلبرايت

فرخنده‭ ‬حاجي‌زاده

چاپ‭ ‬اول‭: ‬۱۳۸۵‭ (‬۲۰۰۶)‬،‭ ‬انتشارات‭ ‬خاوران‭ ‬‭|

چاپ‭ ‬دوم‭: ‬۱۳۹۰‭ (‬۲۰۱۲‭)‬،‭ ‬انتشارات‭ ‬خاوران‭

‬چاپ‭ ‬سوم‭: ‬تابستان‭ ‬۱۴۰۰،‭ ‬نشر‭ ‬مهری‭| ‬

شابک‭ : 978-1-914165-01-6

‏مشخصات‭ ‬نشر‭: ‬نشر‭ ‬مهری‭ ‬‭:‬‏لندن‭. ‬۲۰۲۱ ‬میلادی‭/‬۱۴۰۰ ‬شمسی.

‏مشخصات‭ ‬ظاهری‭: ‬۲۵۸‭ ‬ص‭.‬‏‭: ‬غیر‭ ‬مصور‭.‬

‏موضوع‭: ‬رمان‭ ‬بیانگر‭ ‬قتل‭ ‬فجیع‭ ‬حمید‭ ‬و‭ ‬کارون‭ ‬حاجی‌زاده‭ ‬در‭ ‬آغاز‭ ‬مهرماه‭ ‬۱۳۷۷ ‬است‭ ‬و‭ ‬پیگیری‭ ‬خانواده‭ ‬حاجی‌زاده‭ ‬برای‭ ‬دست‌یابی‭ ‬و‭ ‬افشای‭ ‬این‭ ‬ستم‭ ‬تاریخی؛‭ ‬با‭ ‬اشاره‭ ‬به‭ ‬قتل‌های‭ ‬سیاسی‭ ‬زنجیره‌ای‭ ‬دیگر‭ ‬و‭ ‬قتل‌های‭ ‬استخاره‌ای‭ ‬کرمان‭.‬

من، منصور و آلبرايت

£15.00Price
  • رمانِ‭ ‬من،‭ ‬منصور‭ ‬و‭ ‬آلبرایت‭ ‬که‭ ‬از‭ ‬مقدمه،‭ ‬قصه،‭ ‬موخره،‭ ‬پی‌نوشت،‭ ‬بعدالتحریر‭ ‬و‭ ‬منابع‭ ‬تشکیل‭ ‬شده‭ ‬است؛‭ ‬اثری‭ ‬است‭ ‬نا‭ ‬داستانی‭ (‬Non fiction‭) ‬که‭ ‬دست‭ ‬رد‭ ‬به‭ ‬سینه‭ ‬ی‭ ‬ژانرهای‭ ‬مسلطِ‭ ‬محدود‭ ‬می‌زند‭. ‬هر‭ ‬چند‭ ‬در‭ ‬جاهایی‭ ‬به‭ ‬ژانر‭ ‬ناداستانیِ‭ ‬آفرینش‌گرایانه‭  (‬Creative Nan fiction‭) ‬و‭ ‬ژانر‭ ‬روایت‌های‭ ‬شخصی‭ (‬Personal Narrative‭)   ‬نزدیک‭ ‬می‌شود‭ ‬و‭ ‬دیالوگی‭ ‬با‭ ‬ژانر‭ ‬پلیسی‭ ‬برقرار‭ ‬می‌کند‭. ‬اما‭ ‬آنگاه‭ ‬که‭ ‬ظلم‭ ‬بی‭ ‬پروا‭ ‬باشد‭ ‬و‭ ‬معصومیت‭ ‬بس‭ ‬آشکار‭ ‬و‭ ‬زبان‭ ‬به‭ ‬راحتی‭ ‬ظرفیتِ‭ ‬بیانِ‭ ‬آن‭ ‬را‭ ‬نداشته‭ ‬و‭ ‬فرم‌های‭ ‬معمول‭ ‬از‭ ‬بیان‭ ‬هنری‭ ‬آن‭ ‬عاجز‭ ‬باشند‭ ‬راوی–نویسنده‭ ‬خواسته‭ ‬یا‭ ‬ناخواسته‭ ‬به‭ ‬آن‌ها‭ ‬تجاوز‭ ‬می‌کند‭ ‬تا‭ ‬نوشتن‭ ‬را‭ ‬جای‭ ‬خالی‭ ‬عدالت‭ ‬بنشاند‭ ‬و‭ ‬پنهان‭ ‬ماندن‭ ‬حقیقت‭ ‬را‭ ‬فریاد‭ ‬کند‭. ‬از‭ ‬همین‭ ‬روست‭ ‬که‭ ‬نویسنده‭ ‬افراد‭ ‬را‭ ‬جای‭ ‬شخصیت‌های‭ ‬جذابِ‭ ‬باور‭ ‬پذیر‭ ‬می‌نشاند‭ ‬تا‭ ‬هستیِ‭ ‬راوی‌ای‭ ‬را‭ ‬بیان‭ ‬کند‭ ‬که‭ ‬این‭ ‬رمان‭ ‬را‭ ‬زندگی‭ ‬کرده‭ ‬است‭. ‬زندگی‭ ‬کرده‭ ‬تا‭ ‬خط‭ ‬بطلان‭ ‬بر‭ ‬چه‭ ‬نوشتن‭ ‬و‭ ‬چگونه‭ ‬نوشتن‭ ‬بکشد‭ ‬و‭ ‬با‭ ‬چرایی‭ ‬نوشتن‭ ‬بر‭ ‬ستمی‭ ‬شهادت‭ ‬دهد‭ ‬که‭ ‬بر‭ ‬هستی‭ ‬رفته‭ ‬است‭.   ‬

    رمان‭ ‬بیانگر‭ ‬قتل‭ ‬فجیع‭ ‬حمید‭ ‬و‭ ‬کارون‭ ‬حاجی‌زاده‭ ‬در‭ ‬آغاز‭ ‬مهرماه‭ ‬۱۳۷۷‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬پیگیری‭ ‬خانواده‭ ‬حاجی‌زاده‭ ‬برای‭ ‬دست‌یابی‭ ‬و‭ ‬افشای‭ ‬این‭ ‬ستم‭ ‬تاریخی،‭ ‬با‭ ‬اشاره‭ ‬به‭ ‬قتل‌های‭ ‬سیاسی‭ ‬زنجیره‌ای‭ ‬دیگر‭ ‬و‭ ‬قتل‌های‭ ‬استخاره‭ ‬ای‭ ‬کرمان‭.‬

  •   من‌ یک‌ زن هستم که‌ می‌نویسم و روایت‌های نانوشته‌ی بسیار در‌ سینه‌ دارم، که هنوز جسارت نوشتن آن ها را پیدا نکرده‌ام. زنی هستم که کوچه‌ پس کوچه‌های روستای کودکی را تا دل‌ دشت‌های کنعانی دویده‌ام‌ و صدای‌ ترک خوردن‌ روح جهان را از‌ دل‌ دشت شنیده‌ام‌. من جای شلاق‌ را بر گرده‌ی عزیزانم‌ به‌ تماشا نشسته‌ام و آخرین‌ نگاه مردِ اعدامی‌ که‌ جلو‌ی چشم‌هایم‌ تاب‌ خورده‌ روی پوست‌ بازویم‌ ماسیده است و انگشت‌ دختر آدامس‌فروش میدانِ تجریش روی دستم‌ جا مانده است. من در آستانه‌ی بلوغ‌ در‌ گوشه‌ای‌‌ از خانه‌ی وهم‌آلود کودکی کوله از کول‌ خضر‌ گرفته‌ام‌ واز‌ معرکه‌ی‌ پرتپش و پرتنش خواستن‌ها و نتوانستن‌ها، خواستن‌ها‌ و نگذاشتن‌ها‌، بودن‌ها و نشدن‌ها، و از عمق سنت‌های بومی حاشیه‌ی کویر به درون‌ تجدد‌ پرتاب‌ شده‌ام. من جنوبی ام! آفتابی‌‌ درخشان و سوزان دارم و شب‌هایی‌ روشن‌. چنان‌ روشن که می‌توان در‌ شب‌ روی تپه‌ی روشنائیش‌ میزبان، بورخس، جویس، هومر و... و... بود و چنگ از دست رودکی‌اش بیرون‌ کشید‌ و نواخت. آن قدر که ستاره‌هایش‌ خوشه‌خوشه‌ فرو‌ بریزند و روح داستایفسکی‌ حاضر‌ شود و خواب‌ شب‌های سپید‌ روشن‌ را ببیند. من از قصه‌ی مشکل‌گشای زن همسایه، نقل تراژدی‌‌ غمبار‌ مرگ سهراب و اسفندیارِ نقال سر کوچه و قصه‌های هزار و یک شب کنار اجاق خانه‌ی پدر تا زیرزمین خانه‌ای در خیابان پاسداران* زیگزاگ‌ دویده‌ام تا گوش به روایت‌های دیگری از جهان‌ بسپارم‌. من‌ همراه معصومیت درد بار پیرزن بدنام‌ کرمانی در گودی چاهک سنگسار سنگ خورده‌ام‌. من‌ دوست داشته‌ام‌ و دوست‌ داشته شده‌ام و در خواب و خیال و رویا و میان آشفتگی واقعیت تا پشت دیوارهای آهنی زندان و درهای اورژانس‌ بیمارستان و بالاترین نقطه کوه، که لابد البرز است،دویده‌ام؛ و آنجا در خطوط پرتشویش‌‌ عشق‌ و عاشقانگی زائیده‌ام. من در آخرین سال‌های کودکی‌ و ابتدای نوجوانی‌ هر‌ شب چندین‌ بار از خواب‌ پریده‌. صدای قلب کودکم را شنیده‌ام. از زنده‌ بودنش مطمئن شده، خوابیده‌ام. همراه‌‌ فرزندانم بزرگ شده‌، خوانده‌ام، آموخته‌ام، عاشق شده‌ام و به نوای نای چوپان‌، صدای‌ تار‌ نی داود و سمفونی بتهوون گوش سپرده‌ام و در سال‌های ممنوع، ساز را زیر چادرم پنهان کرده و از کوچه‌،‌‌ پس‌ کوچه‌های کرمان تا خانه‌ی استاد دویده‌ام. من فرزند تناقضم! انقلابی را از سر گذرانده‌ام. هشت سال جنگ، جنازه، موشک، انفجار، وحشت بر من گذشته است. زندان، اعدام، سنگسار، تعقیب، تهدید، زلزله‌، طوفان همه را در عین یا در ذهن تجربه کرده‌ام و هربار چون ققنوس از میان‌ خاکستر خود پر کشیده‌ام و هنگام نوشتن یا نوشته شدن همه‌ی این‌ها را در خود داشته‌ام و یک‌ عمر‌ با دیدن صفحه حوادث روزنامه‌ها روی برگردانده‌ام و ناگهان نام خانوادگی خودم را با تیتر درشت میان صفحه حوادث روزنامه دیده‌ام. زوال آرزوهایم را به سوگ نشسته‌ام. پیکر پاره‌ پاره‌ی برادرم‌، جسم‌ از هم دریده‌ی کارونم را بر بال‌های روح و روانم تشییع کرده‌ام و در دورترین‌ نقطه‌ی گورستان دست روی گوش‌هایم فشرده‌ام‌ و از صدای جیغ‌های کودکان جهان کر شده‌ام، از نگاه پرسان‌ مادرم‌ گریخته‌ام و مهربانی بی‌دریغ‌ ملتی را در روزهای فاجعه دیده و زهر طعنه‌ها چشیده‌ام.
    *کارگاه شعر وقصه استاد رضا براهنی

Related Products

bottom of page